پفک جدید از راه رسید...با رنگ و طعمی جدید

ای بابا  کشتی بچه رو ....ولش کن با این سیبیلات

چی بگم؟؟؟؟نمیدونم حال نوشتن ندارم...............

روزی برسد که شیطان فریاد بزند....................آدمی پیدا کنید من سجده میکنم

در مجالي که برايم باقيست
باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم
که در آن همواره اول صبح
به زباني ساده
مهر تدريس کنند
و بگويند خدا
خالق زيبايي
و سراينده ي عشق
آفريننده ماست.

 

 

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد: اگر کمی دیر تر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد. اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است. و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست.

 

 

 

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت:

«
لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد

همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.

هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت:

«
یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده

مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم

زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می‌کنیم، آنچه می‌بینیم به درجه شفافیت پنجره‌ای که از آن مشغول نگاه کردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به‌جای قضاوت کردن فردی که می‌بینیم درپی دیدن جنبه‌های مثبت او باشیم؟

 

می دونید چرا وقتی آدمها بزرگ می شوند بجای مداد از خودکار برای نوشتن استفاده می کنند؟
واسه اینکه یاد بگیرند که برخی اشتباهات را نمیشه جبران کرد

 

 

وقتی که بچه بودم هر شب دعا میکردم که خدا یک دوچرخه به من بدهد.
بعد فهمیدم که اینطوری فایده ندارد. پس یک دوچرخه دزدیدم و دعا کردم که خدا مرا ببخشد.
هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است
و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است! …
نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن
دکتر علی شریعتی

 

 

 

 

آموخته ام که ...
با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه، رختخواب خريد ولي خواب نه، ساعت خريد ولي زمان نه، مي توان مقام خريد
ولي احترام نه، مي توان کتاب خريد ولي دانش نه، دارو خريد ولي سلامتي نه، خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ، مي توان قلب خريد، ولي عشق را نه.

آموخته ام ... که تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کردي

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است

آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه اي از طرف کودکي، نه گفت

آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم

آموخته ام ... که مهم نيست که زندگي تا چه حد از شما جدي بودن را انتظار دارد، همه ما احتياج به دوستي داريم که لحظه اي با وي به دور از جدي بودن باشيم

آموخته ام ... که گاهي تمام چيزهايي که يک نفر مي خواهد، فقط دستي است براي گرفتن دست او، و قلبي است براي فهميدن وي

آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در يک شب تابستاني در کودکي، شگفت انگيزترين چيز در بزرگسالي است

آموخته ام ... که زندگي مثل يک دستمال لوله اي است، هر چه به انتهايش نزديکتر مي شويم سريعتر حرکت مي کند

آموخته ام ... که پول شخصيت نمي خرد

آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند

آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد. پس چه چيز باعث شد که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به دست بياورم

آموخته ام ... که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد

آموخته ام ... که اين عشق است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان

آموخته ام ... که وقتي با کسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي جدي از سوي ما را دارد

آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم

آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم

آموخته ام ... که فرصتها هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

آموخته ام ... که آرزويم اين است که قبل از مرگ مادرم يکبار به او بيشتر بگويم دوستش دارم

آموخته ام ... که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را وسعت داد

چارلی چاپلین

 

 

آنانيکه هميشه در آرامش هستند لاابالي ترين آدمهايند . (ارد بزرگ)

وقتي انسان آرامش را در خود نيابد ، جستجوي آن در جاي ديگر کار بيهوده اي است.(لارو شفوکو)

آرامش مدام نيز کسل کننده است. گاهي طوفان هم لازم است . (فردريش نيچه)

كسی كه شاد و خندان است همیشه چیزی برای شادمانی پیدا میكند. (شوپنهاور)

انسان سه راه دارد: راه اول از اندیشه می‌گذرد، این والاترین راه است. راه دوم از تقلید می‌گذرد، این آسان‌ترین راه است. و راه سوم از تجربه می‌گذرد، این تلخ‌ترین راه است. (کنفسیوس)

عاشورا...................

عاشورا وانتظار دو بال پرواز شیعه اند

 اگر این دو نبود چشمه ی غدیر می خشکید

عاشورا انتظار برآورده نشده ی شیعه و انتظار عاشورای برآورده شده ی اوست

این بار به وسعت زمین هنگامی که فریاد هل من ناصر حسینی به گوش رسید

گهواره علی اصغر به نشان یاری پدر تکان خورد

و این بار که فریاد هل من ناصر مهدوی به گوش جان میرسد آیا هست دلی که تکان بخورد؟؟؟

نمیدانم پس از مرگم...............

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

 ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

واو یک ریز و پی در پی

دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

بدین سان بشکند دائم

سکوت مرگبار را....

(دکتر شریعتی)

سلام عاطفه خوبی من ۱۹سالگی تو هستم  امشبم ۸ آذر سال ۱۳۹۰ هست الان که تو داری میخونی معلوم نیست چند سالت باشه شایدم مرده باشی آخه دلم میسوزه واسه آدما که حتی وقت نمی کنن نوشته هاشون رو بخونن راستی امروز ۴تا از دوستات با پیامک تولدت رو تبریک گفتن الهام زمانی. حدیثه شکرالهی .معصومه پور عباسی و فاطمه کریم زاده راستی بابات هم پیامک داد گفت عزیز بابا تولدت مبارک  خواهرمم اس داد دیگه مامان داره صدات میزنه عاططططططی بیا شام بای بای...............................................................

باز باران چون قطره خون می خورد بر بام خانه   یادم آید کربلا را   دشت پر شور و بلا را   گردش یک ظهر غمگین   گرم و خونین    لرزش طفلان نالان   زیر تیغ و نیزه باران   با صدای گریه های کودکانه   واندرین صحرای سوزان   می دود طفلی شکسته    پای خسته    قطره قطره می چکد از چوب محمل    خون زینب  چون که می بیند  سر ارباب عالم روی نیزه 

 

 

هر دم به گوشم میرسد آوای زنگ قافله        این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله

یک زن میان محملی درشورودرتاب وتب است      این زن صدایش آشناست ای وای من او زینب است