روزگار ما روزگار مرگ انسانیت است...

زمستاني سردكلاغ غذانداشت تاجوجه هاشو سيركنه

گوشت بدن خودشو مي كند به جوجه هاشو مي داد

تابخورندزمستان تمام شد و كلاغ مرد اما بچه هاش

نجات پيدا كردند و گفتند خوب شد مرد راحت شديم

از اين غذاي تكراري و اين است واقيعت تلخ روز گارما

دیروز از هرچه بود گذشتیم!

امروز از هر چه بودیم!

آنجا پشت خاکریز و اینجا در پناه میز!

دیروز دنبال گمنامی بودیم

و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!

جبهه بوی ایمان می داد و اینجا

 ایمانمان بو می دهد!

عزیز زهرا مهدی جان...

نصیرمان باش تا بصیر گردیم،

بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم

و آزادمان کن تا اسیر نگردیم.